دانلود اهنگ جدید مسعود فردمنش به نام قصه
مدت زمان : 15:08, حجم : 8.66 MB, کیفیت : 128
♫♫ چگونه فراموشت کنم، چگونه فراموشت کنم،تو را
که از خرابه های هرزگی به قصر سفید عشق هدایتم کردی
وعاشقی بی قرار و یاری باوفا برای خویش ساختی
آهو بره ای شدی که دوستی گرگ را برای خود پذیرفتی
وبرای اشکهای او شانه هایت را ارزانی داشتی
و با صداقت عاشقانه ات دلش را به درد آوردی
چگونه فراموشت کنم،تو را
که سالها در خیالم سایه ات را می دیدم و تپش قلبت را حس می کردم و به جستجوی یافتنت به درگاه پروردگارم دعا می کردم که خدایا پس کی او را خواهم یافت
چگونه فراموشت کنم،تو را
که همزمان با تولدت در قلبم همه را فراموش کردم
برایم تمامی اسمها بیگانه شدهاند و همه خاطرات مرده اند
دستم را به تو می دهم قلبم را به تو می دهم فکرم را به تو می دهم بازوانم را به تو می بخشم و نگاهم از آن توست و شانه هایم که مپرس با من غریبه اند و تمامی لحظه ها تو را می خواهند و برای عطر نفسهایت دلتنگی می کنند
چگونه فراموشت کنم،تو را
که قلم سبزم را به تو هدیه کردم که حتی نوشته هایت همرنگ نوشته هایم باشند
پیشتر ها سبز زا نمی شناختم بهتر بگویم با سبز رفاقتی نداشتم سبز را با تو شناختم و دلم می خواهد با یاد تو همیشه سبز بنویسم
دستت را به من بده فکرت را به من بده سرت را به روی شانه هایم بگذار و بگذار عطر نفسهایت را میان هم قسمت کنیم
عزیز راه دورم بی تو چه سوت و کورم
بی تو به مفت می ارزم به دنیا زیر قرضم
قربونت برم الهی شاپرک سفیدم روزنه ی امیدم خورشید دل طلایی قصیده ی رهایی
مال و منالی ندارم مال و منالی ندارم
اما ستاره ها رو هر چی شمردم مال تو
توی قمار زندگی هر چی که باختیم پای من هر چی که بردم مال تو
قربونت برم الهی عزیز راه دورم
حالا که ما روز و روزگارمون یکی شد شبای مهتابی و شبای تارمون یکی شد
روزگار شبای تارش مال من شبای مهتابی و صبح سپیدش مال تو
روزگار سردی و یأسش مال من همه سرفرازی و عشق و امیدش مال تو
عزیز راه دورم
حالا که عطر نفسهاتو برام ارزونی کردی
با من نامهربون این همه مهربونی کردی
زندگی صدای چلچله های سبزه زاراش مال تو
غرش و پنجه ی ببرای درندش مال من
زندگی نم نم بارون و عطر شالیزاراش مال تو
آفتاب داغ کویر و تیغ برندش مال من
پر پرواز پرنده های عاشق مال تو
چشم جغد و زهر مارای کشندش مال من
عزیز راه دورم بی تو چه سوت و کورم
بر بام دگر نشست و زین بام گسست
او بار دلش را این چنین آخر بست
بی دانه و بی آب و علف بود و خزان
حق داشت کبوترک که پرواز نماید از آن
بی دانه و بی آب و ز فردا خالی
ای مرد بر هیچ چگونه این چنین می بالی
بر بام دگر نشست و زین بام گسست
بر هیچ چگونه طفلکی دل می بست
بر بام دگر نشست و زین بام گسست
او بار دلش را این چنین آخر بست
یا بام تو بر چین و خراباتش کن
یا دانه بیار و آب و آبادش کن
یا بوی بهار و عطر نسرین و نسیم یا مردک بیچاره ز دنیا برویم
برچین تو این بام و خدا همراهت
حق حافظ آن کبوتر گمراهت
♫♫